سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 18 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا36 سالگیت مبارک
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

سامیار من بالاخره اومد....

دیروز که درد زایمانم شروع شد باورم نمی شد پسری من داره میاد و من رسما مادر میشم... الان من و سامیار و بابایی پیش هم خوابیدیم و من محو دیدن پسریم هستم یه موجود کوچولو... با دست و پاهای کوچولو....  الان کنار منه سامیار روز شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۴ ساعت 12:40 با وزن ۳کیلو؛قد ۵۱؛دور سر۳۵ و دور سینه ۳۴ تو بیمارستان مهرگان بابل و با زایمان طبیعی متولد شد...  عزیزم اومدنت مبارک باشه… ...
23 فروردين 1394

نشونه های اومدن فرشته کوچولوی من...

امروز جمعه ۲۱ فروردین هست منم مثل روزای قبل با کمردرد از خواب بیدار شدم... بعد صبحانه نیم ساعت تو خونه راه رفتم و نیم ساعتم ورزش مخصوص دوره بارداری انجام دادم... کلا تحرک باعث میشه کمردردم بهتر بشه.  ساعت ۱۲ بود که ترشح تقریبا قهوه ای رنگ دیدم چند قطره بیشتر نبود... که نشونه باز شدن و شل شدن دهانه رحم هست... نشانه خونی بعدش دردای زیر شکمم شروع شد... مثل درد پریودی....  ساعت شش عصر با مامانم رفتم یه نیم ساعت پیاده روی... هنوز شک داشتم که درد زایمانم باشه ساعت تقریبا ۸ فاصله دردام کمتر شد ...تقریبا هر ده دقیقه میگرفت و ول می کرد برای همین رفتم حمام و کارامو کردم.... گفتم شاید پسریم می خواد بیاد... الان که دارم مطلب میذارم...
22 فروردين 1394

پایان نه ماه

سلام عزیزم ... امروز نه ماهه که مهمون دلم شدی و باهم این نه ماه رو گذروندیم... فقط چند روز دیگه تا اومدنت وقت هست. این چند ماه خیلی زود اومدن و رفتن اما نمیدونم.این چند روز چرا تموم نمیشه.... دارم این روزا رو دقیقه به دقیقه می شمارم.... هی ساعت و نگاه می کنم ... ولی انگار حرکت ندارن عقربه ها... بابایی هم میگه زودتر به پسری بگو بیاد... شنبه نوبت دکترم بود. چون کمر دردم بهتر شده  یهش گفتم می خوام طبیعی زایمان کنم... تاریخ زایمانم ۲۷ هست حالا شاید پسری خواست و زودتر اومد شایدم بخواد ناز کنه و دیرتر بیاد... ولی باز دکترم گفت سزارین.... به هر حال من حرفشو گوش ندادم . تصمیم زمان اومدنت رو گذاشتم به عهده خودت عزیزم\ بعد از دک...
18 فروردين 1394

اتاق پسرپسری

سلام عزیزم. خدا رو شکر امروز از کمر درد خبری نیست تا الان. قراره وسایلمو جمع کنم از امروز به خاطر همین کمر درد بریم خونه مامانی جون تا موقع زایمان. واسه همین چندتا عکس از اتاقت گرفتم بذارم تو وبلاگ. احتمالا دفعه بعدی خودتم هستی عزیزم. این قطار قراره قطاره عکسات باشه : ا اینم رو تختیت دو طرفه س یکی باب اسفنجی یکی هم نمو اینم دیوار اتاق و کاردستی های مامانی   ...
8 فروردين 1394
1